کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

برای کیان عزیزم

عکس

این عادت همیشگیمه .بعضی روزها که هوس کنم همه عکسهاتو از روز تولدت نگاه میکنم تا برسم به جایی که هستی. انگار تمام خاطره هات برام زنده میشه و الان هم تو خوابیدی و منم عکسهاتو نگاه کردم و هوس کردم که بزارمشون اینجا:     این روز تولدت و اولین لحظه ای که من دیدمت   بقیه عکسها تو ادامه مطلبه      یکماهگی   دو ماهگی   سه ماهگی     ٤ ماهگی     ٥ ماهگی     ٦ ماهگی     ٧ ماهگی     ٨ ماهگی     ٩ ماهگی     ١٠ ماهگی     ١١ ...
1 مهر 1392

پاییز

  باز پاییز است، اندکی از مهر پیداست، حتی در این دوران بی مهری ، باز هم پاییز زیباست     پسر گلم با اینکه تمام فصلهای سال قشنگند و دوست داشتنی ولی معمولا ادمها یکی از فصلها را به بقیه ترجیح میدند. مامان مهسا همیشه عاشق پاییز و زمستون بوده و هست و همیشه از بهار و تابستون زیاد خوشش نمی اومده. وقتی بوی پاییز میاد و رنگ خورشید عوض میشه  کلی ذوق میکنه. البته این دوسال که شما پیش مایی یکم براش سخت شده که باید خیلی بهت لباس بپوشونه. جوراب و شلوار و کاپشن و کلاه و......تابستون خداییش عالی بود. اصلا نگران نبودم که سرما بخوری و یک تیشرت و شورت و راحت. امیدوارم پاییز و زمستون خوبی پیش رو داشته باشیم و اصلا اثر...
1 مهر 1392

کیان 20 ماهه شد!

پسر گلم ٧ اردیبهشت ٢٠ ماهه شدی و من الان نمیدونم ٢٠ ماه خیلی زیاده یا کم. فقط حس قلبیم اینه که خوشحالم. کیان ٢٠ ماه! چقدر از عدد ٢٠ خوشم میاد هی تکرارش میکنم. کوچول ٢٠ ماهه مامان: - اینماه یکدفعه یک عالمه کلمه بدون هیچ اموزشی به دامنه لغاتش اضافه شد.الان اینها را میگی: مامان، بابا، نه، بده، اگیر(بگیر)، آب، نی نای نای(ضبط و تلویزیون و هر وسیله ای که ازش اهنگ در بیاد)، جیش ، تاب تاب هباسی(تاب)، هاپو، هاپ هاپ، مئو(گربه)، بع بع (گوسفند)، مو (گاو)،آم (ماشین)،ماس (ماست) دومرتبه هم تا حالا به خاله مهدیس منتظر گفتی مئیس! شایدم چون خاله بهت قول داده هر وقت اسمشو بگی ٢٠ دور بهت کولی میده و برات کادو میخره داری تمرین میکنی. - یاد گرفتی تا ...
7 ارديبهشت 1392

کیان کوچولوی ما

پسرم اومدم تو این پست برات چند تا عکس بزارم که بعضیهاش واقعا هیچ توضیحی نداره و بعضیهاشم با توضیح... اول از ضبط بیچاره بگم که یادم میاد وقتی ٦ ماهت بود و برای اولین بار تو روروئک یاد گرفتی بری، خودت را میرسوندی بهش و کلی باهاش بازی میکردی و این چند ماه هنوز هم از سرت نیوفتاده. ٥ ماه و دو هفته  ولی پارسال فقط به تابوندن پیچ ها و عوض شدن رنگ صفحه راضی بودی و امسال میری سر نوارهای مامان مهسا و برمیداری و میای درشو باز میکنی و میذاری توش. بعد هم چند تا دگمه را فشار میدی. بالاخره یکیش پلی ضبطه و روشن میشه و تو شروع میکنی به نانای....به این میگند بی نیازی به دیگران.ولی مشکل اینجاست که یواشکی هی میری صداشو بلند و بلندتر میکنی تا جیغ ...
7 ارديبهشت 1392